Saturday, November 25, 2006

پرسشهای بی پاسخ





از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جاه و جلالش نفزود

وز هیچکسی نيز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود


سلام

چندی پیش مطلبی در مورد ایران نوشته بودم که واکنشهای متفاوتی رو برانگیخت. برخی دوستان همعقیده بودند و بعضی هم مخالفت خودشون رو ابراز داشتن که از هر دو گروه ممنونم. البته لحن نوشتن من باعث شده بود برخی سوتفاهمها بوجود بیاد که امیدوارم اینبار اتفاق نیفته. برا همین قبل از هر چیز تاکید میکنم که مطالب زیر صرفا عقاید و سوالات شخصی منه که معلومات محدودم قادر به پاسخگوییشون نیس. امیدوارم دوستان من رو به بزرگی خودشون ببخشن.

دین! از مقطع ابتدایی تا سالهای دانشگاه تقریبا هر سال کتابی با عنوان تعلیمات دینی رو در کنار جبر و حساب و هندسه میخوندیم. کتابهایی که هر بار مطالب گذشته رو تکرار میکردن و سوالهای بی پاسخ برخی از ما رو جواب نمیدادند. بدتر اونکه تاریخ و اجتماعی و ادبیات هم تکرار همون مکررات در قالبی دیگر بودن.

دهها بار در گوش همه ما از برتری اسلام به دیگر ادیان خوندند. اما کدامین بار برای اثبات این برتری اسلام را بیطرفانه با مکاتب دیگر مقایسه کردیم؟ چند نفر از ما فرصت این رو پیدا کردیم که نظرات پیروان دیگر ادیان رو در مورد ما و خودشون بپرسیم؟ به ما گفتند که ادیان دیگر تحریف شده اند و ما باور کردیم. اما اگر بشنویم که خیلی از پیروان دیگر مسالک باور دارند که دینشون تحریف نشده چطور؟ بدتر از اون اگه اونا معتقد باشند که تحریف از ماست چه باید کرد؟ چرا فقط اعتقادات ما صحیح هستند؟ چرا فقط منابع ما تحریف نشده و قابل اعتمادند؟

مادر بزرگ مرحوم من مثل بسیاری از مردم ما معتقد بود که به جز شیعیان راستین اثناعشری بقیه انسانها اعم از درستکار و بدکار مسیحی یا سنی همه جهنمی هستند.

گویند که دوزخی بود عاشق و مست

قولی است خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

فردا باشد بهشـت همچون کف دست

خیلی از ما اعتقادات ملایم تری داریم و پیروان دیگر ادیان رو هم لایق بهشت میدونیم. هر چند که باز هم خود رو صاحب کاملترین اعتقادات میدونیم. البته این مختص به ما نیست. کلیمیان هم مسیحیان رو قبول ندارند. مسیحیان هم مسلمانان رو به حق نمیدونند و مسلمانان هم هیچ دین و پیامبری رو پس از خود نمیپذیرند. به عبارتی هر کی پس از خود رو نفی میکنه. به عقیده من این خودش نشاندهنده اینه که به صرف شنیده ها نپذیریم که کامل ترین و آخرین و بهترینیم. چرا که دیگران هم همین نظر رو در مورد خودشون دارن. تا چندی پیش خداهای بیشمار هندیها برام بچه گانه و غیر قابل قبول بودند. تا اینکه تو اسکاتلند با یک هندی معتقد هم اتاق شدم. وقتی دیدم هر روز صبح زود استحمام و عبادت میکنه سر صحبت رو باهاش باز کردم. و چقدر ساده برای من شرح داد که تمامی خدایانشان سمبل یک نیروی ازلی ابدی و واحد هستند در اشکال گوناگون. یاد صد اسمی افتادم که ماه رمضون دم افطار برای خدا میخونن. قصه های خدایانش همون سادگی داستان آدم و حوای ما رو داشت و عبادات و مناجاتش به همون پاکی و زیبایی بودند. شرمسار و سرافکنده بودم و هستم ازینکه چنین انسانهای پاکی رو مشرک میدونیم و بسیاری از هواهای نفس خودمون رو توجیح شرعی میکنیم.

گویند بهشت و و حور عین خواهد بود

وآنجا می ناب و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک

آخر نه به عاقبت همین خواهد بود

آری! در متن تمام مکاتب تعریف انسان خوب یکسانه. در تمامی آنها دروغ کار ناروا و دزدی عمل زشتیه. کمک به همنوع و نیکی به پدر و مادر در همه توصیه شده و پرهیز از قتل و غارت در همه مشترکه. این که کدام بهترینه سوالی است که شاید چندان هم مهم نباشه. شاید مهم فقط انسانیت ماست.

اما در بین تمامی این ادیان من پاسخ اصلی ترین سوالم رو نیافتم:
روزها فكر من اينست و همه شب سخنم كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمده‏ام آمدنم بهر چه بود به كجا مي‏روم آخر ننمائي وطنم
مانده‏ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا يا چه بوده است مراد وي از اين ساختم

هدف آن خالق بی نیاز از بوجود آوردن من و تو چه بود؟ این سوالی بود که هیچ کدوم از معلمهای دینی من در دوران تحصیل قادر به پاسخگویی اون نبودند...

از منزل کفر تا به دين يک نفس است

وز عالم شک تا به یقین یک نفس است

ایـن یـک نفس عـزیز را خـوش مـیدار

کز حاصل عمر ما همین یک نفس است


خوش باشین
میلاد

Friday, November 10, 2006

Montreal


شاید اگه زمانی می دونستم که ممکنه برای رفتن از این سر یه کشور به اون سرش باید 5:30 ساعت توی هواپیما بشینم کلی هیجان زده می شدم خصوصا زمانی که یادم میاد پروازهای 15 دقیقه ای همدان به تهران یا برعکس با یه هواپیمای فوکر که صدای جیرجیر بالاش امنیتش رو تضمین می کرد چقدر برام هیجان داشت و یه بار تغییر فشار توی هواپیما و خنده های کودکانه ی من اعصاب خیلی از مسافرین مسن و گاها ترسو رو به شدت خط خطی کرد.

باید 45 دقیقه ی دیگه برای presentation برم همون جایی وایسم که الان این دوستمون وایساده و همه با اشتیاق و هیجان نسبت به صحبت هاش دارن با laptop هاشون برا خانوم بچه ها ایمیل می زنن، یا بازی می کنن و یا سر خودشون و گرم می کنن که زمان بگذره. مطمئنا وقتی که من صحبت می کنم توجه به حرف های من هم در همین حد خواهد بود.

اما مونترئال شهری با خصوصیات خودش. با night life غیر قابل مقایسه با ونکوور. مردم تا نیمه های شب توی خیابون و شما اصلا احساس خستگی نمی کنید. بر عکس ونکوور که مردم مثه مرغ ساعت 6 عصر می رن خونه و همه جا تیره و تار می شه. یاد همدان میفتم که همیشه غر می زدیم. جالب این که هوای اینجا به مراتب سردتر از ونکوور هست اما با این حال مردم پرانرژی تری داره. مونترال بیشتر از این که برای من یه شهر برای کنفرانس باشه جایی بود که یه دوست قدیمی رو دیدم. مجید رزم آرای عزیز که نزدیک به 10 سال می شه که با هم دوستیم. یادم میاد وقتی که مجید علم و صنعت قبول شد و من همدان صحبت جدی با هم داشتیم که با هم بریم کانادا. برای من تصور سختی بود که چطور راه رو از همدان باز کنم و برای مجید هم حتما به همون اندازه چالش برانگیز بود. اما 5 روز پیش وقتی بعد از یک سال و نیم دیدمش دقیقا یاد همون تعریف ها و قول و قرار ها افتادم. یاد این که چطور به همدیگه قوت و اعتماد به نفس می دادیم و این که چطور تصورها گاهی میتونه حقیقت پیدا کنه. از اون جماعت که من می شناختم فقط مجید بود که با هم قول و قرار این چنینی می گذاشتیم و اونم اولین کسی بود که اینجا دیدم هرچند که در دوران لیسانس هم فرصت چندانی برای دیدنش پیدا نمی کردم. به هر حال جاتون خالی و مجید مثه همیشه برنامه های منظم برای سرگرم شدن داشت. اما یه چیز بسیار جالب در مورد مونترئال رد شدن مردم از خیابوناس. من ونکوور و که دیدم باور کردم که مردم به چراغ های راهنمایی احترام زیادی میگذارن اما اینجا عین ایران شیر تو شیره. ماشین و آدم توی هم میلولن و هر کس هر لحظه حس رد شدن از خیابونش میاد یه بسم ا... می گه (یا یه چیزی شبیه به این) و بعدش هم وسط خیابونه!

آقا این محل کنفرانس هم اعصاب ما رو خورد کرده! به شدت مشکل اینترنت داریم. آخه معنی نداره که. ملت یا باید سیم داشته باشن یا اینکه wireless رو از همسایه ها بدزدن. خلاصه که ما همه در جستجوی اینترنت و دزدی از همسایه ها به شدت داریم تلاش می کنیم. ضمنا نوشتن این مطلب کمک میکنه به این ارائه گوش نکنم (از بس که چرت می گه)! مرسی از شما که می خونید. {خمیازه ی دوستان برای این خانوم که اون بالا داره صحبت می کنه کلی مشوقه!}

توی مونترئال به فاصله خیلی کمی از هم 3تا دانشگاه هستن McGilll, UQAM و Concordia. این کنفرانس توی UQAM هست و من نمیدونم چرا لا اقل اینترنت رو درست نکردن! ولی ساختمون قشنگی داره .... با معماری انگلیسی. البته فکر کنم King Edward هم از اینجا رد شده یه زمانی! بابا آخه ساختمون عصر حجر رو که نمیکنن دانشگاه

با مجید چند تا عکس گرفتیم که قرار شد برای من بفرسته اما ظاهرا یادش رفته و الان هم داره رانندگی می کنه به سمت واشنگتن. آقا مجید هر وقت اینو خوندی اون عکس ها رو بفرست که بذارم روی وب. خوب از او 45 دقیقه که اون زمان خوندید الان 10 دقیقه مونده. من برم ببینم چه می کنم....


خوب باشید،
نیما