Saturday, October 13, 2007

زندگی خالی نیست

آری، زندگی خالی نیست. مهربانی هست ... سیب هست .... ایمان هست.

بچه ها ممنون از همگی. توی این عالم تنهایی، این ارزش داره که دوستان دور و بر آدم هستن. اوائل که اومده بودم اینجا، همیشه از این می ترسیدم که دور و برم خالی بشه و نتونم خلاء دوستای قبلی رو پر کنم. اما واقعا دوستای خوبی کنار خودم دارم. کمیت اندازه ی ایران نیست، اما کیفیت هست. دوستای قدیمی هم که جای خودشون رو دارن. داش مجید و داش میلاد عزیز و خانوم های گلشون مریم و زینب مهربان .... واقعا ممنونم.

از تک تک بچه های قبیله هم ممنونم.... داستان این قبیله به زودی از زبان داستان سرای قبیله رو میشه! از اونا بعد از حمله ی قبیله تشکر می کنم!

امیدوارم همیشه خبرهای خوب بهتون برسه و همیشه شاد باشین. حتما در اولین فرصت یه مطلب جدید می نویسم.

دوستدار همتون ....
نیما

Thursday, October 04, 2007

جایت در قلبم خالی شد

خوب یادم هست آخرین زمزمه ی صدای لرزانت را،

پرسیدی آیا دوباره ای بر دیدار ما هست؟! ....

و من که به همیشه بودنت عادت کرده بودم ... خندیدم، در آغوشت کشیدم و سری به تایید تکان دادم.

دست های پر چین و چروکت هنوز به رد پای زمان دهن کجی می کرد و لطافت مادرانه ات را بردستانم باقی می گذاشت. به تو قول داده بودم که هر از گاه بر قلب منتظرت بکوبم تا دریچه ی مهر را به رویم باز کنی. اما تو چه سخاوتمندانه این کودک سر به هوا را می بخشیدی وقتی گاهِ دیدار به درازا می کشید ...

به عقب نگاه می کنم ... با تو یک عمر خاطره دارم ... و حالا دیگر هیچ جز خاطره ندارم!

جایت در قلبم خالی شد ... مادربزرگ