Sunday, July 29, 2007

Christiania


یکی از جالبترین جاهایی که توی سفر 2 هفته ایم به اروپا دیدم شهری بود به اسم Christiania. یه شهر عجیب با ساختار قدیمی و ظاهری نه چندان امروزی، اما مناظر بکر و دست نخورده. شهری که موقعیت استراتژیکش شبیه واتیکانه، یعنی همونطور که واتیکان داخل رم قرار داره، Christiania هم داخل کپنهاگه. یادم میاد که معلم جغرافیمون می گفت واتیکان تنها شهر با این خصوصیته، اما دوستان اطلاعات رو به رو روز کنید و Christiania روهم از سال 1971 به مجموعه اضافه کنید. پرچمش 3 تا دایره است که نمادی از 3 تا "i" توی کلمه Christiania است.

من عبارت زیر رو از Wikipedia در مورد این جماعت پیدا کردم:

"The objective of Christiania is to create a self-governing society whereby each and very individual holds themselves responsible over the wellbeing of the entire community. Our society is to be economically self-sustaining and, as such, our aspiration is to be steadfast in our conviction that psychological and physical destitution can be averted."

به نظرم قسمت زیادی از ادعاها درست میاد. شهر کاملا خودمختار و خودکفا به نظر می اومد. اما اشتباه نکنید، به شدت فقیرهستند و سیاست اصلی شهر بر مبنای آزادی Drug و مواد مخدره! توی خیابونا می تونید راحت گیاه marijuana رو توی گلدون و توی باغچه و همه جا ببینید. این عبارت economically self-sustained هم تا حدودی قابل لمس بود چون راه درآمد عمومی ظاهرا به نسبت خیلی بالایی تجارت مواد مخدر بود، یعنی همون چیزایی که توی باغچه و پارک می شد دید. Knut برام توضیح می داد که چطوری جماعت youth از Malmo میان که توی Christiania دنبال مواد مخدر بگردن.

اما اون چیزی که ناراحت کننده بود بچه هایی بودن که چند سال بیشتر نداشتن و مجبور بودن توی اون دخمه زندگی کنن اونم بدونه اینکه حق انتخاب داشته باشن. ظاهرا شهر فقط دبستان داشت و اهالی با دنیای بیرون ارتباط خیلی کمرنگی داشتن.

صحنه های خیلی بکری دیدم. Graffiti های جالبی هم دیدم که شاید به نوعی تبلیغی بود برای جامعه ای که توش زندگی می کردن. خیلی دلم می خواست که عکس بگیرم، اما همه جا نوشته بود که عکاسی ممنوعه و منم راستش نگران بودم که این جماعت Gang بریزن سرمون و توی مملکت غریب حسابی حالمون رو جا بیارن. تنها عکسی که توی یه جای خلوت گرفتم عکس زیره که خب فقط جایی رو نشون میده که توش زندگی می کردن. طبیعت بکر و آرومی بود و اهالی می خواستن که این آرامش رو حفظ کنن. اما اون چیزی که ما دیدیم اثری از موفقیت اقتصادی و ایدئولوژیک نداشت.


به هر حال دیدنش خالی از لطف نیست. اگر سری به کپنهاگ زدین حتما موقعیت رو از دست ندین!

خوب باشید،

نیما

Wednesday, July 25, 2007

بازگشت دوباره

سلام به همه ی دوستای خوبم.

ببخشید که برای مدت طولانی هیچ چیزی ننوشتم. به شدت درگیر مسائل و مشکلات کار و درس بودم. از فردا سعی می کنم که دوباره با نظم شروع به نوشتن کنم.

مرسی از همه ی دوستای گلی که به یاد تولد من بودن. مسعود عزیز، نازگل عزیز، بهزاد گل و داش میلاد عزیز. وبلاگ من هم یک ساله شد توی این یک سال خیلی چیزا رو با شما هم قسمت کردم. قبول که گاهی روند خیلی کند می شد، اما خب کاریش نمی شه کرد. فشار کار خیلی زیاد می شه گاهی و منم زورم فقط به وبلاگ می رسه که نوشتن رو عقب بندازم. البته این بار خیلی چیزهای دیگه هم عقب انداختم. سه هفته از ونکوور دور بودن و دفاع از تز و مقاله و ... این دردسر ها رو هم داره.

به هر حال، دوباره روال یه مقدار عادی شده. سعی می کنم که دوباره با نظم و برنامه بیشتری بنویسم.

قول داده بودم که با عکس و داستان شروع کنم. برای فعلا این عکس ها رو قبول کنبد تا اینکه بعدا به بقیه داستان و سفرنامه هم برسیم


اینم یه عکس از عکاس که خودش رفت اونور دوربین.
فعلا همین ها رو قبول کنید تا انشاا... دوباره خیلی زود جدید بنویسم.

خوب باشید
نیما

Sunday, July 08, 2007

میلادی دوباره

پیر شده ایم جوان
انگاری همین دیروز بود که شروع کردیم رسم زیبای رفاقت را
انگاری همین دیروز بود که با هزاران امید
تا خود سپیده دم
سخن از فردا میگفتیم
نقشه میکشیدیم
میخندیدیم
نمیخوابیدیم!

آری
تو گویی همین دیروز بود
که باهم عزم سفر کردیم
قسم خوردیم
وداع کردیم!

اما حیف ! که چرخ زمان را مجال درنگی نیس
چهرهامان را
نشانی از طراوت دیروز باقی نیس

ولیکن چه باک؟
رفاقتها که پا بر جاست
قسمهامان همه صادق
و دلهامان گره خوردس

زمین گر جنس مرگ است و
زمان از جنس اهریمن
ملالی نیس ما را چون
رفاقت جنس میلاد است


تولدت مبارک
میلاد





Still Out of Reach

Hi Everyone,

I am so sorry, but this is still NOT a new post from me. I just ran into these really interesting pictures, and I thought I should share them with you guys.

I am sorry for being delayed in posting something new, but as I mentioned earlier, things are quite messed up at the time. Soon I will let you know of the adventure that I am currently going through. Till then, please bare with me and the situation as is.

-Nima