Monday, December 18, 2006

بهشت روی زمین

"داری میری به بهشت روی زمین. راحتی، آسایش …. دیگه فکر برگشتن نکنی!"

این جمله رو روزهای آخر اومدن خیلی شنیدم. اینکه در ینگ دنیا چنین است و چنان است. این که وقتی بری خارج و چند ماه بگذره دیگه خیلی چیزا دستت میاد. دیگه دلت نمی خواد برگردی….. و خیلی چیزهای دیگه

به دور و بری ها و فامیل نگاه می کردم. یادم میاد یه بنده خدا که از آمریکا برگشته بود دیگه آب و نون هم تو فارسی یادش رفته بود. "نیما بیا با هم بریم Bread بخریم..... Bread چی می شه؟!" توی عالم بچگی با خودم فکر می کردم که اینا چقدر خارجی هستن. چقدر کلاسشون بالاس. حس آرزو و امید ته دل من بد جوری قلقلک می داد. اینکه می شه منم اینقدر خارجی بشم که دیگه مامان و بابام هم daddy و mommy صدا کنم.

یادم میاد از خارج برگشته ها دیگه هیچ چیز ایران و قبول نداشتن. اینکه چرا سس گوجه فرنگی مزه ی آب هویج می ده یا اینکه چرا تو خوش نوش Coke نداره. باز هم من یادم میاد که چه غش و ضعفی می کردم برا وقتی که دو کلمه انگلیسی بلغور می کردم و حس می کردم دیگه الان آخرشم. حتی از اون بدتر یادم میاد که تو دانشگاه هر وقت می خواستم بگم که من خیلی حالیمه میزدم به دو سه تا کلمه انگلیسی و یعنی که آره ........

القصه پای ما هم به این دنیا باز شد که حسرت به دل نمونیم. دم خور همون آدما شدم که ایران Bread و Water یادشون نمی اومد و خودم که کلی با انگلیسی خودم شاد بودم. و شهری که آمال و آرزوهای خیلی ها توش لونه کرده.


از شهر بگم: دو سه شب پیش اینچا باد اومد. تمام سیستم برق قطع شد. 200000 نفر حداقل 24 ساعت برق نداشتن. ترن هوایی خوابید و و همه چیز به هم ریخت. یه ماه قبلش هم 20 سانتی متر برف اومد. سیستم ترن یخ زد، برق قطع شد، هزارتا تصادف شد .... چند وقت قبلش دوباره همین داستان! طوری که دانشگاه هم تعطیل شد.

از جماعت بگم: کاشف به عمل اومد که اون آدمایی که Bread و Water رو انگلیسی به کار می بردن دایره لغاتشون به این دوتا و Hi و Bye محدود میشه. فهمیدم که هر چقدر بیشتر توی فارسی انگلیسی استفاده کنی صعف هوش و سواد خودت رو توی جدا کردن دو تا زبان مختلف اظهار می کنی. کسی که زبون مادری و بعد 3 یا 4 سال زندگی تو خارج با زبون دیگه ای عوض می کنه یا اینقدر فرهنگ زده اس که به این راحتی دچار عدم تعادل میشه، و یا اینکه اینقدر ناتوان در تمیز دادن دو فرهنگ که می تونه در سایر جوانب زندگیش هم متزلزل باشه.

اما در مورد خودم: یاد گرفتم که چقدر چیز برا یاد گرفتن هست. یاد گرفتم که هنوز هیچی یاد نگرفتم .....

و اما برای شما: اینجا خیلی چیزها خوبه، اما نه بهشت هست و نه برین. ایرونیای اینجا نه با کلاس ترن ، نه با شعورتر .... به همون نسبت که توی ایران می تونید آدم عجیب پیدا کنید اینجا هم می تونید. فرق اینه که اینجا مجبورید از بین 1000 نفر دوست پیدا کنید، اما ایران می تونید از بین 20000 نفر دوست پیدا کنید. هیچ کجا مرام و معرفت دوستای قدیمی رو نمی بینید. اگه دوست اینطوری دارید قدرش و بدونید.... کسی که فرهنگ کشور خودش رو از فرهنگ کشور دیگه متمایز نمی کنه کم نیست. این آدما (منم جزئشون) فقط عامل خنده هستن. نمونه ای از آدم با کلاس و باسواد که نیستن هیچ .... کلی مایه ی تاسف هستن. در نهایت اینکه .... اگر ایران همه ویران سرا است .... اما چیزهایی هست که دل من براش پر می کشه!

خوب باشید،

نیما

Monday, December 11, 2006

دسامبر

1 دسامبر: شما 15 روز وقت دارید و باید 2تا paper بنویسید. یکی برای 10 دسامبر و یکی برای 15ام

5 دسامبر: شما به شدت استرس دارید. Paper اول هنوز خیلی کار داره ... paper دوم دست نخورده

8 دسامبر: paper اول هنوز ایراد داره ... شما به شدت کار می کنید

9 دسامبر(2 شب): paper اول آماده شده. شما به شدت خسته هستین

9 دسامبر(2 ظهر): شما که خورد و خمیر شدید ازخواب بیدار می شید. Email چک می کنید. Deadline اولی رو یک هفته اضافه کردن. شما دیوونه می شید.

10 دسامبر: حالتون از هرچی paper هست بد میشه. دست به هیچ کاری نمی زنید. 24 ساعت 2004 fifa بازی میکنید

11 دسامبر: به شدت روی paper کار میکنید. خودتون و می کشید.

12 دسامبر: شما خبر می شید که Deadline این هم زیاد شده. شما از خستگی می میرید.