Sunday, January 13, 2008

کبک و کلاغ


مانده بودم که چطور شروع کنم باب سخن را بعد از این غیبت چندماهه .

نوشتن سخت است وقتی مخاطب ریزبین و نویسنده تهی است و من را چند ماه گذشته خلاء تلخی فرا گرفته بود.

اما نوای آشنای یار و عزیز کودکی ام، پدرم را می گویم، جوانه های شهامت چون گذشته بودن را در عمق وجودم آبیاری کرد. هرچند هنوز سرمای زمستان روزگار، نفس هر نوگل تازه روییده ای را در سینه خشک می کند و هنوز آسمان شهرک نیمه متروک دلم نیمه ابریست، اما زمانه نوید گرمای بهار را از دیار دور می دهد و دل همیشه رمیده ی من کوس دیدار خورشید می زند.

غنیمتی است داشتن همدم شفیق و من خوش سعادتم که در عصر دیو و دد، آرزوی دیدار انسانم را بی داشتن چراغ برآورده دیدم. آن هم نه یک بار که دو بار.

با یار جانی صحبت از چالش هایمان بود. این که از دور دست مردمی را می شنوی که آرزوی دیدار فرنگ را فریاد می زنند. تو را و مسیر تو را سرمشق می گیرند و از تو نسخه می خواهند. و تو طبابت می کنی دردی را که خودت دیریست عاجزش شده ای.

اما من ... کلاغی که در مرغزار، در تقلید کبک، کلاغ بودن را هم به خاطره سپرده ام.

می دانی رفیق؟؟ حافظ هم دیگر وساطتی نمی کند!

پیروز باشید،
نیما
----
عکس از اینجا برداشته شده.

Tuesday, January 08, 2008

"جهان بی جهان پهلوان ماندنی نیست"


تختی و مرگش؛ بعد از چهل سال سوالی بی پاسخ


مسعود بهنود روزنامه نگار مستقل




روز هجده دی ۱۳۴۶ روزنامه های تهران با خبر احتیاط آمیزی منتشر شدند که حکایت از خودکشی غلامرضا تختی قهرمان محبوب کشتی داشت. اما پیش از انتشار خبر در روزنامه های به شدت سانسور شده، در حالی که هنوز شبکه های خبری رادیو و تلویزیون، اینترنت و حتی خطوط مستقیم تلفن بین شهری رواج نداشت، مردم خبر را دهان به دهان گردانده و دست های پنهانی را عامل قتل او دیده بودند.
از جمله دلایلی که برای ضدیت دستگاه امنیتی با تختی ذکر می شد و شایعات مربوط به قتل تختی را باورپذیر می کرد، وابستگی او به جبهه ملی، و علاقه اش به دکتر محمد مصدق بود که نظام پادشاهی - بعد از کودتای ۲۸ مرداد - تلاش می کرد تا نامش برده نشود و یاران و همفکران او را در هر فرصت به بند می کشید.
نه تنها بهروز افخمی، کارگردان سینما که فیلم جهان پهلوان ساخته علی حاتمی را به پایان رساند، بلکه بسیاری از کسانی که در چهل سال گذشته بر زندگی و مرگ غلامرضا تختی قهرمان پرآوازه کشتی ایران تحقیق کرده اند ترجیحشان این بوده است که برای مرگ او دلیل قطعی عنوان نکنند.
یک سال قبل از مرگ تختی، هنگام درگذشت دکتر مصدق، کشتی گیر اسطوره ای ایران با اخطار ماموران نظامی و امنیتی هم حاضر نشد از رفتن به احمدآباد منصرف شود و به افسران می گفت دستگیرم کنید.
بابک تختی، تنها بازمانده غلامرضا تختی که اینک قصه نویس و منقد ادبی است در روایتی که گرد آورده، درجست و جوی پدر، همچنان این سایه ابهام را در پایان قصه زندگی محبوب ترین ورزشکار تاریخ ایران دیده و شنیده و ثبت کرده است.


قهرمان مردم


غلامرضا تختی تمام مشخصات یک قهرمان توده ها را در جهان دو قطبی داشت. در محله فقیرنشین جنوب تهران به دنیا آمد، پدرش تاجری ورشکسته بود که زود درگذشت و او را با تنگدستی یتیم گذاشت. تختی همراه کار، ورزش کرد تا بیست سالگی که برای اولین بار ورزش او را به اروپا برد [مسابقات کشتی کاپ فرانسه] که در آن مدالی نگرفت. اما در شهری که در اوج مبارزات نهضت ملی نفت بود شهرت یافت و به دیدار دکتر مصدق رییس دولت نائل آمد و شد از هواداران وی.


تختی در زمان دولت دکتر مصدق در دو مسابقه بین المللی دیگر درخشید، در هلسینکی ۱۹۵۱ نایب قهرمان جهان شد و سال بعد هم همان مدال را تکرار کرد و در این جا با کودتای ۲۸ مرداد برای مدتی دچار غمزدگی شد. او در سال ۱۹۵۶ در استرالیا قهرمان المپیک شد و در سال ۱۹۵۸ در صوفیه بلغارستان مدال نقره جهان را کسب کرد.
در همین فاصله بود که زلزله بوئین زهرا رخ داد؛ زلزله ای که ویرانگر بود و به دنبال آن ناتوانی دستگاه دولتی برای عملیات کمک و امداد، موسسات جهانی را به ایران کشاند. اما در این میان، موجی که تختی در تهران به راه انداخت ناگهان جلوه ای دیگر به مبارزات اجتماعی داد.
اول کار او که یک کامیون در اختیار گرفته بود در محلات پرجمعیت با بلندگو از مردم می خواست به زلزله زدگان کمک کنند. واکنش ها چنان باورنکردنی بود که بلافاصله نیکوکاران به راه افتادند. ده‌ها کامیون به وی سپرده شد و مردم می رسیدند و رخت و لباس و پول به تختی می سپردند.
در سال های ۱۹۵۸ و ۱۹۵۹ مدال طلای مسابقات آسیایی توکیو و مسابقات جهانی تهران او را به اوج رساند. گرچه در المپیک رم نایب قهرمان جهان شد اما در مسابقات جهانی ۱۹۶۱ ژاپن مدال طلا کسب کرد.
وقوع حوادث پانزده خرداد (1342/1963) نظام را نسبت به فعالیت های اجتماعی گروه های مخالف بسیار حساس کرد. بعد از این بود که با توجه به بی اعتنائی تختی به اخطارهای دستگاه ورزشی و امنیتی و ادامه ارتباطش با جبهه ملی، به عنوان یک ناراضی شناخته شد. او در عین حال توسط هواداران نهضت ملی در تشکل تازه جبهه ملی دوم به عنوان عضوی از شورای مرکزی برگزیده شد. دیگر به نام و محبوبیتی رسیده بود که ربطی به پیروزی هایش روی تشک کشتی نداشت


تشک های در پرواز


در سال های آخر زندگی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم مقامات امنیتی، از تمرین های تختی جلوگیری می کرد و به هر شکل می کوشید از حضور او در مجامع بین المللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مخالف رژیم روبرو می شد، جلوگیری کند.
یک بار که هیچ باشگاه و تشکی، و هیچ حریف قدری برای تمرین های تختی پیدا نشد دو روز مانده به مسابقات انتخابی، هوادارانش در کاروانسرایی در محل زادگاهش خانی آباد، تدارک چیدند و از خانه های اطراف مردم به بام ها رفته و تشک های خود را به وسط کاروانسرا می انداختند. او وقتی با انبوه تشک هایی روبرو شد که از خانه ها آمده بود، عشق و علاقه اش به مردم بیشتر می شد و خشم مخالفان نیز.
همزمان با انتشار خبر مرگ تختی در اتاقی در یک هتل در خیابان تخت جمشید [طالقانی] که فاصله چندانی هم با مرکز سازمان اطلاعات و امنیت کشور نداشت، به دستور حکومت برگ هایی از دفترچه تلفن تختی به روزنامه ها داده شد که از اختلافات خانوادگی اش حکایت داشت، امری که هرگز باور نشد. روز بعد که خبرنگار عکاس روزنامه اطلاعات توانست از داخل پزشکی قانونی از جسد تختی عکسی بیندازد که بدن او را بعد از کالبدشکافی نشان می داد، این ظن عمومی را تقویت کرد که علاوه بر قتل شکنجه ای هم در کار بوده است.
از فردای آن روز چاپ هر نوع خبر و گزارشی درباره تختی و مرگش در روزنامه ها ممنوع شد و جا باز ماند برای اذهان تا با کمال آزادی، هر چه می خواهند را در قالب واقعیت بپذیرند.


مرگ هواداران


مخالفت دستگاه انتظامی و امنیتی با دفن تختی در احمدآباد [مزار دکتر مصدق] و کنار شهدای سی ام تیر، خود از جمله عواملی بود که به شایعات دامنه های تازه داد تا سرانجام با موافقت خانواده شمشیری [از طبقه اصناف و همفکران تختی در هواداری نهضت ملی] در آن جا که فاصله اندکی با مزار شهدای سی تیر داشت به خاک سپرده شد.


میزان محبوبیت تختی را شاید بتوان از آن جا نشانه زد که با انتشار خبر مرگ او هفت تن در شهرهای مختلف کشور خود را کشتند که از همه فجیع تر قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره انداخت و یادداشت بزرگی بر شیشه مغازه اش گذاشت که "جهان بی جهان پهلوان ماندنی نیست."
در همان زمان یک قهرمان بوکس از شهرری تحت تاثیر اطلاعاتی که در روزنامه ها چاپ شد به قصد قتل شهلا توکلی همسر تختی به خانه وی حمله برد که چون ناکام ماند و دریافت که تختی در وصیت نامه خود با محبت از وفاداری او یاد کرده و تنها یادگار خود را به او سپرده، همان شب در حمامی در شهرری خود را کشت. او که با یک روز تاخیر با تختی مرده بود، در چند قدمی غلامرضا تختی دفن شده است.
بدین گونه است که مردم ایران هنوز هم بعد از ۴۰ سال قهرمان ملی و محبوب خود را فراموش نکرده اند و هر ساله با حضور بر سر مزار تختی در ابن بابویه شهرری یاد و خاطره این پهلوان بزرگ را گرامی می دارند و در آن قصیده بلند سیاوش کسرائی شاعر نامدار ایران را می خوانند که گفت "جهان پهلوانا صفای تو باد."