Friday, November 30, 2007

ژاله اصفهانی درگذشت

ژاله اصفهانی، شاعر نامدار ایرانی، دیروز در بیمارستانی در لندن درگذشت. او با وجود این که بیشتر عمر خود را درمهاجرت گذرانده بود، در ایران به دلیل محتوای مبارزه جویانه شعرهایش در میان افراد روشنفکر و کسانی که برای آزادی و دمکراسی مبارزه کرده اند، نامی آشناست.
ژاله اصفهانی هشتاد و شش سال پیش یعنی در سال ۱۳۰۰ شمسی در شهر اصفهان به دنیا آمد. نخستین مجموعه شعر او با عنوان گل های خودرو در سال ۱۳۲۲ منتشر شد. در سال ۱۳۲۵ به اتفاق همسرش که افسر نیروی دریایی بود، از ایران خارج شد و به اتحاد جماهیر شوری مهاجرت کرد.

خانم اصفهانی در سال ۱۳۳۳ در مسکو مدرک دکترا گرفت. او پس از انقلاب اسلامی به ایران بازگشت ولی پس از مدت کوتاهی دوباره از ایران مهاجرت کرد، ولی این بار به غرب، و در لندن مقیم شد.


ژاله اصفهانی را بسیاری از صاحبنظران با عنوان "شاعر امید" معرفی کرده اند، و این در میان عنوانهای دیگری که می تواند مبین جنبه های مختلف شعر او باشد، عنوان بسیار مناسبی است، زیرا که او حتی در شعرهایی که از دردمندیهای انسان روزگار خود سخن می گوید، همدردی می کند، اما از درد نمی نالد، و می کوشد که برای گلهای به ستم پژمرده باغ بشریت، آفتاب و باران باشد، و رنگ و بوی امید را در آنها زنده کند. ژاله معتقد است که:

شاد بودن هنر است

لیک هرگز نپسندیم به خویش،

که چو یک شکلک بی جان، شب و روز،

بی خبر از همه، خندان باشیم.

بی غمی عیب بزرگی ست،

که دور از ما باد!

ژاله شعر خود را می گوید، و سبک و شیوه کلام او در هر شعر درخور مضمون اوست. با اینکه در حدود شش دهه، همواره سرودن شعر را دنبال کرده است، هنوز هم وقتی که شعر تازه ای از او می خوانیم، در آن رنگی و آهنگی از خستگی اندیشه ای و احساسی نمی بینیم. انگار که روح ژاله همچنان در شعرش جوان و بیدار و تازه نفس مانده است.




سال گذشته میلادی کتاب پرندگان مهاجر، به صورت دو زبانه در لندن منتشر شد
شعر او را، بدون اینکه بخواهیم برای شاعر تعهد خاصی قائل باشیم، به راستی می توانیم "شعر متعهد" بخوانیم. در این تعهد، ژاله زندگی را صحنه هنرمندی خود می داند، و با آگاهی از اینکه هرکسی نغمه خود را می خواند و از این صحنه خارج می شود، نغمه هایی را می پسندد که مردم به یاد می سپارند، و بدیهی است که مردم برای زندگی روحی و معنوی خود چیزی می خواهند که طبیعی باشد، انسانی باشد، زیبا باشد، گیرا باشد، و دریافتنی باشد، و بیشتر شاعران امروز، مخصوصا آنها که جوان ترند، از آنجا که فریب اداهایی با عنوانهای پسامدرنیسم و ساختارشکنی و آشنایی زدایی و معنی زدایی را خورده اند، نه تنها زبان فارسی و فرهنگ انسانی را به مسخرگی گرفته اند، بلکه چیزی برای گفتن ندارند و آنچه می گویند، ارزش یک بار شنیدن هم ندارد. شاید ژاله با نظر به همین واقعیت باشد که در بند پایانی شعر "شاد بودن هنر است"، می گوید:
شاد بودن هنر است،

گر به شادی تو، دلهای دگر باشد شاد.

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست.

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود.

صحنه پیوسته به جاست.

خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

ژاله اصفهانی که که بیشتر عمر خود را در خارج از وطن گذراند، هرگز از غربت ننالید، مخصوصاً از غربت به آن معنایی که بسیاری از شاعران غربت زده ایرانی را در شعرهاشان به نالیدن واداشته است، و شاید این از اثرات جهان بینی او بود که در هرجا که زندگی می کرد، خود را اوّل فردی از خانواده بزرگ انسان در روی زمین احساس می کرد و بعد خود را به یک سرزمین معین، یعنی وطنش که ایران بود، وابسته می دانست، و در این وابستگی بود که در صف وطنخواهان واقعی قرار می گرفت.

محمود کیانوش، شاعر، داستان نویس و منتقد ادبی که از سال ۱۹۷۵ تا به حال در لندن می زیسته است، در کتابی با عنوان "شعر فارسی در غربت" نمونه هایی از شعرهای شاعران ایرانی در غربت را از حیث احساس غربت زدگی بررسی می کند و می گوید: "شاعری مثل ژاله اصفهانی که از آغاز جوانی جبراً در غربت زیسته است، و بعد از انقلاب ۱۹۷۹ مدتی کوتاه به ایران رفت، اما نتوانست خود را با تحولات ناساز سازگار کند و به غربت بازگشت، دوران دوری از وطن برایش چنان به درازا کشیده است که در شعر "شود آیا" می گوید:

یاد تو

قطره قطره می چکد از چشمم

روی تو

رفته رفته می رود از یادم."

او در ادامه سخن خود می گوید: "با اینکه او روی وطن را، چهره طبیعی وطن را، رفته رفته فراموش کرده است، یاد وطن به صورت "یک آسمان ستاره ابراندود" در آیینه روح او مانده است، و اکنون، بعد از یک شکست تاریخی دیگر، با آرزوی دیرین خود می پرسد:

آیا شود که در افقی روشن

دیدار تو دوباره کند شادم؟"

به گفته محمود کیانوش : این افق روشن برای او برقراری یک نظام دموکراتیک در کشور است، امّا در این پرسش باور یا اطمینانی آشکار نیست.

بعد محمود کیانوش با اشاره به شعر "خطبه زمستانی" نادر نادرپور می گوید که او "از آن بیم دارد که دیگر روی وطن را نبیند و "حماسه" ای را که "برای کوهسار البرز و قلّه اش، دماوند" گفته است، با ناله آرزویی یأس آمیز به پایان می برد:

ای شیر خشمگین

آیا من از دریچه این غربت

بار دگر برآمدن آفتاب را

از گرده فراخ تو خواهم دید؟

آیا تو را دوباره توانم دید؟"

در اینجا محمود کیانوش در مقایسه نادرپور با ژاله اصفهانی می گوید: "تفاوتی که در آرزوی یأس آمیز او و ژاله اصفهانی آشکار است، در جهان بینی آنهاست. نادرپور ناسیونالیست، که هیچ سرزمینی را بهتر از دیار خود نیافته است، و لوس آنجلس را "جهنّمی به زیبایی بهشت" می بیند که نه آدمیان، بلکه "آدمی وشان در آن خانه کرده اند"، فقط باز دیدن محض برآمدن آفتاب از قلّه دماوند را آرزو می کند، امّا ژاله اصفهانی که انسانی است با تعهّد و عادت به جهان بینی انترناسیونالیستی، آرزویش آن است که وطنش را دیگر بار در "افقی روشن" ببیند. افق روشن یک استعاره کلّی است و در آن از آفتاب و برآمدنش از قلّه دماوند اشارت نمی رود."

دنیای شعر ژاله اصفهانی آفاق گسترده ای دارد و مضمونهای گوناگون آن تقریباً همه تجربه های فکری و احساسی و عاطفی انسان را در برمی گیرد و به همین دلیل مثل خود انسان ماندگار است. به جاست که این یادبود ژاله اصفهانی را با شعر کوتاهی از او که "نه برکه، نه رود" عنوان دارد و باز تعبیر و استعاره ای است از جهان بینی انترناسیونالیستی او، به پایان بیاوریم:

مرا بسوزانید

و خاکسترم را

بر آبهای رهای دریا بر افشانید،

نه در برکه،

نه در رود:

که خسته شدم از کرانه های سنگواره

و از مرزهای مسدود.
Copyright BBCPersian.com