Tuesday, March 24, 2009

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش

مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش

بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن

به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش

کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار

که من پیمودم این صحرا نه بهرامست و نه گورش

بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم

به شرط آنکه ننمایی به کج طبعان دل کورش

نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست

سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش

کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ

ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش

Saturday, March 21, 2009

نوروزتان خجسته و آسمان دلتان پر مهر





ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار




ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن

Friday, March 20, 2009

نوروزتان پیروز



باز هم یک نوروز
باز هم تازگی سبزه و سنبل با هم
بازهم رقص قشنگ و سبک ماهی تنگ
باز هم یاد نگاه زنده پدربزرگ
باز هم یک هفت سین
پر از حافظه خاک کهن
بازهم من
باز هم تو
باز نوروز آمد


هر روزتان نوروز
نوروزتان پیروز
دلتان شاد
لبتان خندان
تنتان سالم
پاینده ایران

میلاد

Saturday, March 14, 2009

مفتی شهر

من به شدت شیفتهٔ این آهنگ زیبای همای و مجموعه رباعیات پرمفهوم خیام شدم. هر چند همای تا حدودی در شعر‌ها تخلص کرده، اما هنوز بسیار زیباست و دل چسب. امیدوارم شما هم لذت ببرید.

ای مفتی شهر از تو بیدار تریم
با این همه مستی ز تو هشیار تریم

تو خون کسان نوشی و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوارتریم؟

گویند که دوزخی بود عاشق و مست
گویند که دوزخی بود عاشق و مست

گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوشست

این نقد بگیرو دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

این می چه حرامیست که عالم همه زان میجوشند؟
یکدسته به نابودی نامش کوشند

آنان که بر عاشقان حرامش کردند
خود خلوت از آن پیاله ها مینوشند

آن عاشق دیوانه که این خمار مستی را ساخت
معشوق و شراب و می پرستی را ساخت

بی شک قدحی شراب نوشید و از آن ...
سرمست شد این جهان هستی را ساخت.

گویند که دوزخی بود عاشق و مست
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
...

نیما

پی نوشت: من شاه بیت هاشو که خودم بسیار دوست دارم پر رنگ تر کردم

Thursday, March 05, 2009

ویزا

داستان ویزا گرفتن ما ایرونیا به لطف ملیتمون از اون داستانهای خوندنیه. امروز اتفاقی یه نگاه به این سفارت رفتن‌های خودم انداختم و دیدم واقعا این برخورد با سفارت های مختلف چقدر برام درد سر ساز و شاید تا حدودی هم خاطره ساز شده. فک کردم بد نیست اینجا یه گذری به این خاطرات بزنم.


----

سفارت آمریکا:

- از یه ماه قبل برا سفارت وقت میگیری

-۱۰۰۰تا فرم آماده میکنی‌ که همه همون سوالهای فرم قبلی‌ رو می‌پرسن. اما جالب ترین هاش اینه که باید به سفارت قول بدی که تروریست نیستی و نمی خوای تو قاچاق آدم و دزدیدن هواپیما شرکت کنی!

-تو فرمها باید از پدربزرگه بابات و مامانت نشونی بدی که چی‌ کاره بودن تا نوه و نتیجهٔ نداشته.

-میری دم در و خیلی‌ شیک وا میستی تو صف. یه هو دربون سفارت میاد و اول از همه به تو گیر میده وخیلی زننده باهات برخورد می کنه. تو هم که حس شهروند بودن داشتی تا چند دقیقه پیش، فکر میکنی‌ خیلی‌ به شخصیتت توهین شده، اما چون می‌ترسی‌ اگه باهاش کل کل کنی‌ بهت ویزا ندن، سرتو میندازی پایین و هرچی می گه گوش می کنی.

-به نامهٔ در بسته ات گیر میدن و بهت میگن برو بیرون، درو پشت سرت ببند و بازش کن و بمالش به خودت و بعد بیا تو. تو هم که مطمئنی نامه ات سیاه زخم نداره با شرمندگی میری بیرون و نامه رو باز میکنی‌ و میکشی به سر و صورتت و بر میگردی

-از ۲۰۰۰تا سکیوریتی چک رد میشی‌. هی‌ بوق می‌زنه و تو هی‌ یه لنگه کفش و کمربند و لباس وا میکنی‌ می ذاری زمین تا این بوق لعنتی صداش بیفته

-وارد ساختمون که میشی‌ از چشمت گرفته تا انگشت و گوش و گلاب به روتون ؟؟؟؟ عکس میگیرن ازت.

-بالاخره میرسی‌ به افسراصلی‌. همهٔ فرمهایی که با ۱۰۰۰ بدبختی پر کردی میدی بهش. یه نگاه می‌کنه و میندازه یه کنار.

-ازش می پرسی کی ویزات میاد. بهت میگه برو دعا کن که سر وقت باشه ... تو هم که نزدیک ۲۰۰۰۰۰ تومان پول بی زبون دادی برای کارای ویزا و بلیط خریدی و هتل رزرو کردی، دمت رو میذاری رو کولت و میای بیرون و دست به دعا بر میداری


سفارت کانادا از ایران:

- کاشف به عمل میاد که، اصغر آقا دربون سفارت، پدر شاگرد پسر عموی خاله ی بابات تو بازاره و خلاصه آشناست! تو ساعت ۹ صبح شیک میری سفارت و ملت بدبخت رو میبینی‌ که از ۳ صبح تو سرما لرزیدن و وایسادن تو صف.

-یه لبخند غرور آمیز میزنی‌ و اصغر آقا هم تا تو رو میبینه‌ اولین شماره رو میده بهت و بعد هم یه چش غره به نفر بعدی میره که یعنی‌ این بابا از ۲ روز پیش تو صف بوده.

-نوبتت که می‌شه میری از پشت یه شیشهٔ ۲۰ جداره با یه یارو اون ور شیشه حرف میزنی‌. اول یه کم انگلیسی حرف می زنی که بگی منم از شماهام. بعد چون کلمه کم میاری تمرکز می کنی و سعی میکنی یه کم فک کنی، که متوجه می شی اون آدم اون طرف شیشه هم ایرانیه. یه ژست میگیری یعنی که می خواستی انگلیسی حرف بزنی اما چون این طرف ممکنه نفهمه ایرانی حرف می زنی. مدارک رو میدی و انشاا... که کامله

-موقع گرفتن پاسپورت هم باز اصغر آقا میاد کمک و نفر اول اگه نشه دوم پاسپورت رو میگیره و میده بهت. بعد هم در گوشی بهت می گه به علی آقا (همون پسر عموی خاله ی بابات) بگو هوای این غلام رضای ما رو داشته باشه.

-بعد سوار ماشین می شی و می پیچی تو تخت طاووس و با اینکه یه طرفه هست، فلاشر می زنی و تا ولیعصر دنده عقب می ری که سریعتر برسی!


سفارت کانادا از کانادا:

-همهٔ مدارک رو میذاری تو یه پاکت، یه قل هولله میخونی‌ که همه چی‌ کامل باشه

-پست فدکس به مقدار خوبی‌ روزگارت رو سیاه می‌کنه اما میفرستی مدارک رو

-میشینی‌ و دعا میکنی‌ که همه چی‌ کامل باشه

-پاسپورتت با ویزا ۳ هفته بعد بر میگرده. گاهی‌ هم ۴ هفته بعد. گاهی‌ هم ۸ هفته بعد.


سفارت آلمان از ایران:

- 6 صبح پا می شی و میری تو صف وا میستی.

- می بینی 100 نفر دیگه جلوت هستن که از دو روز قبل تشک پهن کردن دو کوچه بالاترو خیلی قبل از تو هم اومدن تو صف

- تا ظهر صبر می کنی و فقط چند نفر رفتن تو

- داری از گرسنگی می میری. گوله می ری از دور میدون فردوسی یه ساندویچ کباب ترکی می خری

- چون امروز خیلی رو شانسی با اولین گاز که می زنی یه موی کلفت و بد ترکیب از لای ساندویچ می زنه بیرون

- حالت بد می شه و بر می گردی دم سفارت و می ری سر جات

- چون پاهات دیگه نا نداره وایسی 2 دقیقه رو سکوی دم در می شینی

- یهو یه سرباز صفر میاد و بهت می گه به پرچم آلمان پشت نکن.

- شاکی می شی می گی آقا جان من دارم از حال می رم حالا دو دقیقه پشت کنم، بمب اتم که نمی خوام بزنم ... دوباره بهت گیر می ده که نمی شه و به ما گفتن که پشت نکنه کسی...

- پا می شی و زیر لب یه فاتحه برا هیتلر و جد و آباد آنگلا مرکل می خونی ...

- بهت نوبت نمی رسه و در سفارت رو می بندن ... میری خونتون و دیگه پشت سرت رو هم نگاه نمی کنی


سفارت آلمان از کانادا:

-لیست مدارک روی وب سایت هست

-لیست رو جمع میکنی‌ و یه ضرب میری پیش افسر. افسر هم نه بادی گارد داره و نه هیچی‌

-حس میکنی‌ که باید یه عملیات تروریستی اینجا انجام بدی چون کسی باهات کاری نداره و همه فکر می‌کنن آدم محترمی هستی‌ و باید خودتو نشون بدی. اما بی‌خیال میشی‌.

-مدارک رو میدی و بهت میگن هفتهٔ دیگه بیا بگیر

-هفتهٔ دیگه میری و همون افسر نشسته. ویزا رو بهت میده و میای بیرون


سفارت ایتالیا از کانادا:

-بازم خیلی‌ خبری از امنیت و این چیزا نیست

-میری در میزنی‌ و میری تو.

-افسر میاد و مدارک و ازت میگیره و میگه برو هفتهٔ دیگه بیا

-هفتهٔ دیگه میای و همون افسر بهت میگه که وقت نکرده کارت رو انجام بده و باید هفتهٔ بعدش بیای‌

-هفتهٔ بعد میری و پاسپورت رو میدن بهت.

-نگا میکنی‌ میبینی‌ بهت یه روز ویزا کم دادن

-به افسر نگاه میکنی‌ و میگی‌ که اشتباه شده.

-بهت میگه خودت اشتباه نوشتی‌ و کاریش نمی‌شه کرد

-اصرار میکنی‌ که تواشتباه نکردی و اون میره مدارکت رو میاره که بهت ثابت کنه اشتباه کردی. اما تو اشتباه نکردی و افسر اشتباه کرده.

-بهت میگه باشه برو هفتهٔ دیگه بیا

-هفتهٔ دیگه باز میری میبینی‌ بهت میگه وقت نکرده کارت رو انجام بده. می‌خوای افسرو خفه کنی‌ اما چون تروریست نیستی‌ این کارو نمیکنی‌

-هفتهٔ بعدش دوباره میری و بالاخره ویزا رو میگیری


سفارت پرتغال:

-میری دم سفارت و خبری از امنیت نیست

-میشینی‌ منتظر که درو باز کنن

-دربون میاد و میگه خانوم سفیر حالش بده و الان دلش نمیخواد ریخته هیچ کس رو ببینه

-دربون به تو نگاه می‌کنه و میگه خانوم سفیر گفته به اون که نشسته بود ویزا نمیدم

-می‌پرسی‌ چرا؟

-میگه چون خانوم سفیر از قیافت خوشش نمیاد

-۳ روز بعد میری و خانوم سفیر حالش خوبه

-مدارک رو میدی و بهت میگن هفتهٔ بعد بیا ویزا بگیر

-هفته بعد میری و ویزا حاضره


سفارت ژاپن:

-میدی مدارک رو بر و بچ برات ببرن سفارت. حضور خودت خیلی لازم نیست. بروبچ هم می گن که خیلی مشکلی نبوده و همه چی خوب پیش رفته.

-هفته بعد خودت میری که ویزا رو بگیری

-از دم در سفارت تاکیشی بهت چند بار تعظیم میکنه تا بری تو

- خانوم ناکامورا، افسر سفارت، پاسپورت رو میاره و بهت تعظیم می کنه و میده یهت. میگیری و میای بیرون.

-باز هم دم در تاکیشی بهت تعظیم می‌کنه، تو هم فکر می کنی اومدی رستوران، می خوای یه پنجاه تومنی بذاری کف دست تاکیشی که دوزاریت می افته که اینجا جاش نیست.

-تو با ویزا از سفارت میای بیرون


سفارت عربستان:

-کلا مدارک زیادی نمی‌خوای

-یه دونه عکس میذاری تو یه پاکت با یه قبض پرداخت پول هزینهٔ سفر پیش پیش، که از همه چی مهم تره

-مدارک رو میدی به حاجی که با مدارک بقیه ی ببره ویزا بگیره. حاجی هم فقط ازت می پرسه که فیش بانکی داری و تو هم می گی بله.

-یه هفته دیگه حاجی زنگ می زنه و بهت نرفته زیارت قبول می گه!


سفارت امارات:

-برا ملت کلی کلاس می ذاری که داری عید می ری دبی کنسرت شماعی زاده! و فردا وقت سفارت داری

-می ری سفارت و بهت می گن می خوای خونه بخری؟ می گی نه!

-می گن می خوای سرمایه گذاری کنی؟ می گی نه!

-می گن پس می ری چه غلطی بکنی؟ می گی می خوام برم کنسرت شماعی زاده و بعد برم ارض الهدایا و دی تو دی ...

-می گن برو بشین تو هواپیما و برو، ما تو سفارت فقط به امور اقتصادی رسیدگی می کنیم


سفارت ایران:

-اصل پایان خدمت یا نامه معافیت از خدمت رو حتما باید داشته باشی‌

-رضایت همسر، مادر همسر، پدر همسر، مامان خودت، بابای خودت، عمه، عمو، خاله، دائی ضروریه

-فتوکپی همهٔ صفحات شناسنامه، کارت ملی، پاسپورت، قباله ازدواج، نامه کفن و دفن و ....

-فرم الف-۱، الف-۲، الف-۳ باید پر بشن. من موندم چرا همشون با الف شروع میشن. خوب میذاشتن ۱، ۲، ۳.

-عکس باید پشتش سفید باشه. اما حتما گوشات معلوم باشه. گوش کلا برا سفارت ما خیلی‌ مهمه. آخه همهٔ برانداز‌های نرم و سفت گوش دارن و ازش برا براندازی استفاده می کنن

-خانوم‌ها ۲تا گوش بچسبونن رو مقنعه یا دوتا سنجاق بزنن زیر گوشاشون که از زیر مقنعه مشخص باشه.

-امنیت و بازرسی بدنی در حد یه قلقلک انجام می‌شه

- میری دم اتاق افسر، اما این هفته افسر نیست

-هفته دیگه هم افسر نیست. می فهمی افسر پاره وقت مسافر کشی می کنه!

-هفته بعدش، افسر رو بالاخره پیدا می کنی، غافل از این که خرج خونه اش مونده و اعصاب نداره. به همه مدارکت گیر میده

-هفته بعدش ۵۰۰۰۰ تومان (خوانده شود ارز رایج کشوری که توش هستین) میذاری تو پاکت. میدی به افسر، همه چی‌ ظرف یه بعد از ظهر حل میشه


خلاصه که دوستان، سفارت هر دولتی، خوب به مملکتش میاد!

خوب باشین،

نیما