Friday, January 26, 2007

گذار

خیلی وقته که نشستم پشت میزم و سعی می کنم موضوعی برای نوشتن پیدا کنم اما نمی تونم رشته ی افکار رو در دست بگیرم. از دلتنگی های بعد از بازگشت، یا از تصمیم برای تغییر، یا از خاطرات سفر.... چیزی به ذهنم نمی رسه!

خوشحالم که روی کامپیوترم می نویسم چون در غیر این صورت الان دور و برم پر از کاغذ پاره هایی بود که هر کدوم نیمه ی ناقصی از افکار من رو در بر می گرفت. شاید هم ذهن من چیزی نیست جز مجموعه ی مبهمی از همین کاغذ پاره ها که فهم وسعتش حتی برای خودم هم دست نیافتنی شده.

یادم میاد زمانی یکی از اساتید من سعی داشتند در موردی منو ارشاد کنند. به من می گفتند با وضعیت کنار بیا و شکست رو هضم کن. انتظار داشتند که من بشینم و ببینم که باختم. مرتب به من نهیب می زدند که باید با زخم شکست کنار بیای و قبول کنی که خودش خوب می شه اما جاش همیشه می مونه! از نظر ایشون عدم پذیرش شکست منو وارد ورطه ای به مراتب بدتر می کرد که راهی برای بازگشت نداشت!

چطور می شه کسی به خودش بقبولونه که باید از هدفی بگذره، مگر اینکه به این عبور ایمان داشته باشه. مگر اینکه هدف مذکور جایگاه خودش رو توی ذهن از دست داده باشه و جاشو به هدف بزرگتری داده باشه.

من به نشستن و دعا برای التیام معتقد نیستم. به قول تنگسیر: مگر ما چه کم داریم که بنشینیم و واگذار به شمشیر برهنه ی حضرت عباس کنیم. باید جنگید. حتی بدون امید برای پیروزی .... اما باید جنگید. در هر وهله کسی که نمی جنگه محکوم به مرگه.

در مناظره و یا مجادله برای حل مشکل، این استاد عزیز هم از دست شاگرد کوچیکشون عصبانی شدند و شاگرد رو در زمین و هوا معلق رها کردند و رفتند .... الان که دارم این متن رو می نویسم در مرحله ی گذار هستم. همون گذاری که استاد در حدود 1 سال پیش انتظار داشتند من انجام بدم. نمی دونم که این چند خط رو می خونن یا نه .... اما فقط در یک جمله بگم الان که دارم می گذرم .... هیچ زخمی نمی بینم که در حسرت التیامش بغض کنم...

به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند....رونده باش

امید هیچ معجزه از مرده نیست، زنده باش

شاد باشید
نیما