خیلی وقت بود که دلم میخواست بنویسم ولی قیل و قال زندگی مجال نمیداد. بالاخره امروز فرصتی شد تا بعد از مدتها چند خطی بنویسم.
دو ماه پیش سال نوی میلادی آغاز شد و چهره شهر رو با خودش دگرگون کرد. مغازه ها حراج سال نو و خیابونها همه آذین بندی شده و جشن و آتیش بازی و چیزای دیگه همه و همه خبر از آغاز یک سال دیگه داشت. ولی تمامی این زرق و برقها هم نتونستن به زندگی سرد غربی مردمان اینجا گرما بدن.
اینجا ماهی سرخ کوچولو هفت سین جایی تو سفره سال نو نداره.
اینجا به جای کاشتن و سبز کردن درختان کاج رو از ریشه در میارن و خشک میکنن.
سال نوی این مردما بوی نوروز نمیده.
اینجا نه دیدی هست و نه بازدیدی.
جوونا هنگام سال نو کنار خونوادشون دعای تحویل سال نمیخونن. به جاش تا خود صبح با دوستاشون مینوشن و مست میکنن.
اینجا بسیج کل خونواده برای خونه تکونی و زدودن کوچکترین ناپاکیها از پاکترین کلبه دنیا وجود خارجی نداره!
بدتر از همه اینجا هیچکس ارزش اون اسکناس تا نخورده لای قران پدر بزرگ رو نمیدونه.
به عقب که مینگرم چیزی نیس جز حسرت از دست دادن لحظه های پر ارزشی که هدر رفتن. لحظه هایی که ممکنه هرگز تکرار نشن.
خوش بحال کسانی که به هنگام سال نو سعادت در آغوش کشیدن عزیزانشون رو دارن. خوشا ایران. خوشا نوروز.
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
خوش باشین
میلاد