از اون دوستان که توی این تولد بودن اما، خدایی چند نفر قطعا و حتما مغز هستن و اونا هم فرارنکردن. فراریشون دادن ظاهرا. کلی التماس کردن که یه کاری پیدا کنن، کلی بی مهری دیدن و در نهایت عطا رو به لقا بخشیدن و الان هم اینجا یا دکترا می خونن و یا دارن تو بهترین شرکت ها کار می کنن. حالا اگه آقایون چشا رو بستن بحث دیگری است.
برگردیم به اصل داستان. روز خوبی بود و خندیدیم به مقادیر زیادی. من هم که تصمیم گرفته بودم یکشنبه هیچ کار درسی نکنم بعدش با رهام و خانومش رفتم سینما. اسپایدرمن 3! یه فیلم روتین هالیوودی و کلی کلیشه ای. اما واقعا از جلوه های ویژه اش لذت بردیم. تنها نکته جالبش همون بود. به هر حال به یکبار دیدن می ارزید. بعدش برا چند نفر از دوستان (نه لزوما ایرانی ) تعریف می کردم که فیلم رو دیدم و تلفظ های جالبی شنیدم. اسپایدارمن یکی شون بود . ظاهرا این مشکل زبان نه برا من می خواد حل بشه و نه برا بقیه ی دوستان. خدا به همه انرژی بده!
خوب باشید،
نیما