Wednesday, August 22, 2007

فرهنگ روستا

آقا بعضی چیزا آدم رو یاد فرهنگ روستا می اندازه. بعضی برخوردها، بعضی محبت ها، بعضی خشم ها، بعضی تقابل ها. بعضی ابراز علاقه ها و بعضی ابراز انزجارها!

علاوه بر اون آدم هایی رو می بینی که با کیشی می آن و با .....بله به سادگی هم می رن. گاهی ته ذهنم مروری از گذشته می کنم. عجیب است، عجیب. آدم هایی که از آرمان هاشون فاصله می گیرن و تبدیل می شن به کسایی که خون بقیه رو می مکند.

چند روز پیش، با دوستی صحبت از این بود که آدم ها عوض می شن و اینکه ما هم عوض می شیم. تاریک و تاریک تر می شیم. نهایتا این که وقتی تغییر رو می بینیم همه اش رو در آدمهای اطراف می بینیم. چشم رو به روی خودمون و دنیای اطرافمون می بندیم. زندگی می شه من و خودم و .... برای بعضی ها هم زن و بچه. حتی بین بچه ها هم ..... نهابت هم بر روح پدر بقیه .... صلوات! سخته ثابت موندن و منحرف نشدن آقا سخت.

------------

چند روز گذشته تولد بهروز بود. نعمتیه خداییه که یه نفر رو همه دوست داشته باشن. خدا به کم کسی این نعمت رو میده و ما هم چیزی بهمون نرسیده. اما واقعا این آقا بهروز پسر نازنینیه. امیدوارم تولدش مبارک و دلش همیشه شاد باشه

------------

ااما در چند روز گذشته همه ی وقتم صرف این شد که Fedora Core 7 رو روی ThinkPad T61 نصب کنم. آقا اگه خوب با لینوکس آشنا نیستید اصلا ریسک نصب کردن روی Laptop رو نکنید. من که کلی ادعا داشتم نزدیک به 4 تا نسخه مختلف رو امتحان کردم و تمام اینترنت رو زیر و رو کردم تا اینکه بالاخره بتونم همه چیز رو روش راه بندازم. فقط مونده Web Cam که باید با source لینوکسم Compile کنم و بعدش اگه خدا بخواد دیگه تمومه.

راستی اگه خیلی بیکارید یه نگاه به Xen Virtualization Tool بندازید.می تونید روی یه Distribution از لینوکس نضبش کنید و بعد Windows رو روی لینوکس نصب کنید که خب خیلی خدا میشه. یه چیزی شبیه به MicroSoft Virtualization Server دادن بیرون که خیلی خدا به نظر می رسه. من در اولین فرصت یه Ubuntu روی Desktop نصب می کنم و بعدش هم Xen.

یه سوال! این خبرا که من ازGoogle Reader اینجا تو بلاگ می ذارم رو کسی می خونه یا من برا خودم خوشحالم؟!

راستی ..... آقا میلاد کجایی برادر؟!

خوب باشید،

نیما

Friday, August 10, 2007

نگاهم یخ زده.... ترسم که در قلبم زمستان است


سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت،
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد، پاسخ گفتن و ديدار ياران را

نگه جز پيش پا را ديد، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است.

وگر دست محبت سوي كس يازي،
به اكراه آورد دست از بغل بيرون ـ
كه سرما سخت سوزان است.

نفس كز گرمگاه سينه مي‌آيد برون، ابري شود تاريك؛
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت!
نفس كاين است، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟

ـ« مسيحاي جوانمرد من!
اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي ...؟
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوي، در بگشاي!
منم، من، سنگ تيپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بي‌رنگ بي‌رنگم
بيا، بگشاي در، بگشاي! دلتنگم
حريفا، ميزبانا، ميهمان سال و ماهت، پشت در
چون موج مي‌لرزد
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي صحبت سرما و دندان است.

من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را كنار جام بگذارم.

چه مي‌گويي كه بيگه شد، سحرشد، بامداد آمد!
فريبت مي‌دهد،
بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا! گوش سرما برده است،
اين يادگار سيلي سرد زمستان است.
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه‌توي مرگ‌اندود پنهان است!
حريفا! رو چراغ باده را بفروز،
شب با روز يكسان است

سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان.
نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگين،
درختان اسكلت‌هاي بلور آجين،
زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است .....

-نیما