Thursday, May 21, 2009

من رای نمی دم

من رای نمی دم ... درست شنیدی ... رای نمی دم.

رای نمی دم، چون نمی خوام به نظام مشروعیت بدم. چون نمی خوام دنیا فکر کنه که من همراه جریان و تفکری هستم که سران نظام دارن تبلیغ می کنن. رای نمی دم، چون می خوام مبارزه منفی کنم. چون می خوام همه ببینند که از صندوق یه عروسک بیرون میاد، و اینکه من نقشی در انتخاب این عروسک ندارم.

رای نمی دم برای این که به بالا رفتن آمار کمک نکرده باشم. اصلا این انتخابات همیشه داستان بوده ... فکر که می کنم، می بینم همه ی ما هر چند وقت یه بار درگیر نمایشش می شیم. نمایشی که حلقه اش دوباره و چند باره تکرار می شه و ما هم دوباره و صد باره گولش رو می خوریم.

رای نمی دم. تصمیم هم گرفتم هر کسی که به رای دادن تشویق می کنه شدیدا به چالش بکشم. اصلا تازگی حالم از این آدمایی که ادای روشنفکری در میارن بد می شه. مردم ما هنوز درگیر خیانت افرادی مثه شریعتی هستن. کسایی که با پنبه سر مردم رو بریدن. حالا این جماعت به اصطلاح روشنفکر امروزهم شدن کاسه ی داغ تر از آش. الکی سنگ موسوی رو به سینه می زنن.

من رای نمی دم. چون این جماعت به اصطلاح کاندیدا همه برا من سر و ته یه کرباس هستن. همه اول شعار اصلاحات می دن و همچین که به قدرت می رسن همه چی یادشون می ره.

من رای نمی دم چون سیاست برای من صفر و یکه. هر کی رای بده صفره، هر کی رای نده یک. وسطش هم هیچی نیست. معتقدم هر کی رای می ده کاملا خودش رو برده ی سیاست های نظام می کنه. اونایی هم که سنگ اصلاحات به سینه می زنن، همه یا فریب خوردن، یا قدرت تحلیلشون در حد گنجشکه!

من رای نمی دم، چون می خوام همه ی دنیا بفهمن که مردم از جریان فعلی حمایت نمی کنن. آخه وقتی دنیا در مورد مردم عراق فهمید، در مورد مردم عربستان فهمید، در مورد مردم یوگوسلاوی فهمید، همه چیز خیلی سنجیده پیش رفت.

من رای نمی دم. من که اومدم این ور آب، چه اهمیت داره که همسر دوستم داره تو ایران پشت شیشه های سفارت ضجه می زنه. چه اهمیت داره که مادری نمی تونه از سد سفارت رد بشه که به فرزندش برسه. چه اهمیت داره که مردم تو فقر غرق می شن، چه اهمیت داره که چشم ها خیس می شن از غصه، از درد، از فقر...

من رای نمی دم. فردا هم هویت بچه ام رو به همین فرهنگ فکستنی چند صد ساله گره می زنم و می ذارم باور کنه که ایرانی در کار نبوده. که تمدنی در کار نبوده. که زندگی در کار نبوده... که منی نبودم ...

درست فهمیدی ... من رای نمی دم ... من عزت خودم رو با دست خودم به سلاخی می برم ... وطنم رو هم همینطور ... فرزندانم رو هم همینطور ...

من رای نمی دم ...

نیما

Monday, May 04, 2009

در حسرت

چرخ گاری در حسرت واماندن اسب،
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی،
مرد گاریچی در حسرت مرگ ...

عجیب زندگی این روزها برای من این شعر رو معنی می کنه!

نیما